از خودبیگانگی در محیط کار ، نگاهی به سریال Severance

این روزها اپل تیوی فصل دوم سریال Severance را منتشر کرده است. سریال تفکیک (Severance) که در سال ۲۰۲۲ آغاز شد را میتوان یک بیانیه تصویری درباره ازخودبیگانگی انسان در محیط کار نامید.
معرفی سریال Severance
Severance یک سریال درام و علمی-تخیلی آمریکایی است که توسط دنیل کاناهان و دن اریکسون ساخته شده و در سال ۲۰۲۲ بر روی پلتفرم اپل تیوی منتشر شد. این سریال داستانی جذاب و معماگونه دارد که در یک شرکت به نام Lumon Industries اتفاق میافتد.
داستان حول شخصیت مارک اسلی (با بازی آدم اسکات) میچرخد که با یک عمل جراحی خاص، حافظه خود را به دو بخش تقسیم میکند: یک بخش برای کار و یک بخش برای زندگی شخصی. این عمل برای کارمندان این شرکت انجام میشود تا آنها هیچ خاطرهای از زندگی خارج از کار نداشته باشند و تنها بر روی وظایف شغلی خود تمرکز کنند.
مضامین مفهومی سریال Severance
سریال به بررسی مضامینی چون هویت، کار در دنیای مدرن، و تبعات تصمیمات انسانی میپردازد. موشکافی جدایی بین زندگی شخصی و حرفهای یکی از محورهای اصلی داستان است.
جلوههای بصری خیرهکننده در یک دنیای سرد سازمانی
میتوان گفت جلوههای بصری فوقالعاده و تکنیکهای فیلمبرداری عجیب و چشمنوازش بیننده را به تماشای کاریکاتوری از عبارتهای آشنای حوزه مدیریت منابع انسانی میبرد.
تمسخر شعارهای سازمانی
شعارهایی مانند «ما همه یک خانوادهایم» تا «تعادل کار و زندگی» تا «قدردانی» و حتی «جشنهای سازمانی» و «بستههای پاداش عملکرد». همه اینها در دنیای بیرحم کسبوکار، مفاهیمی برای از خودبیگانگی و استفاده ابزاری از انسان (کارمندان) تصویر شده است.
مدیران متکبری که تصویری خداگونه از خود ساختهاند
صاحبان شرکت (هیات مدیره و مدیران عامل) اقلیتی عجیب، منفعتطلب، غیرقابلدسترس با توهمات خداانگاری، نشان داده میشوند که از خود تصاویر و مجسمههایی برای پرستش میسازند. آنها برای مقاصد خود هیچ مرز اخلاقی ندارند و حتی فرزندان خود را در این هدف، به خطر میاندازند.
این تصویر کاریکاتوری شاید اغراق آمیز به نظر بیاد. اما بعد از تماشای آن میتوانیم لحظاتی به فرهنگ سازمانی کسبوکارها و مفاهیم درونی آن بیشتر فکر کنیم. به تعریف انسان، هویت و هدف او در زندگی کاری و مناسبات سازمانی.
مفاهیم از خود بیگانگی در سریال Severance
۱. تقسیم بین زندگی شخصی و حرفهای:
یکی از عناصر کلیدی داستان، تقسیم حافظه کارمندان به دو بخش “کار” و “زندگی شخصی” است. این موضوع نشاندهنده چالش جدی است که امروزه بسیاری از افراد در تلاش برای متعادلسازی کار و زندگی خود با آن مواجهاند. این تقسیم باعث میشود که کارمندان در سادهترین شکل خود، فقط ماشینهایی برای کار باشند و از احساسات، تجربیات و هویت واقعیشان جدا شوند. حتی در اولین اپیزود سریال یکی از شخصیتها به طور مسخرهای عبارت «تعادل کار و زندگی» را بیان میکند.
۲. فرار از مسئولیت:
شخصیتها در سریال با حذف حافظه خود از مسئولیتها و چالشهای زندگی بیرونی فرار میکنند. این پدیده میتواند به عنوان نقدی بر فرهنگهای شرکتی تعبیر شود که از کارمندان انتظار دارند بدون هیچ احساسی نسبت به زندگی شخصی و شرایط انسانیشان، صرفاً وظایف خود را انجام دهند. شاید بتوان به تعهد عمیق سازمانی به عنوان یک عارضه روانی برای تسکین دردهای وجودی نگاه کرد.
دردهایی که اعتیاد به کار، یک مسکن موقت برای آنها به شمار میرود. سواستفاده صاحبان شرکتها از این مسکن اعتبادآور و معنادار جلوه دادن آن نکتهای است که سریال ما را به تفکر درباره آن وادار میکند.
۲. کنترل و استثمار:
Lumon Industries به عنوان نماد یک شرکت کنترلکننده تصویر میشود که سعی دارد بر تمام جنبههای زندگی کارمندان خود تسلط پیدا کند. این کنترل میتواند به عنوان نقدی به سیاستهای کاری استثمارگرانه و نادیدهگیری نیازهای انسانی در دنیای مدرن تعبیر شود. جالب اینجاست که حتی برنامههای رفاهی کارکنان هم در این سریال فاقد روح و تصنعی تصویر شده اند.

تجزیه هویت:
کارمندان به نوعی از هویت خود بیگانه میشوند. آنها نمیتوانند به خود واقعیشان دسترسی داشته باشند و در واقع یک نسخه «مستقل» از خود را در محل کار زندگی میکنند. احساسات و دانش کارکنان از زندگی بیرون و آنچه در بطن جامعه میگذرد با فناوری شرکت لومن از ذهن کارکنان جدا شده است. یعنی آنها هیچ قضاوت و عاملیتی در فرایندهای کاری براساس واقعیت کل نگر دنیا نمیتوانند داشته باشند و فقط باید دستورات فهرست شده را هر روز انجام دهند. بدون اینکه به تاثیر و ماهیت آن پی ببرند. این موضوع به مفهوم از خود بیگانگی و بحران هویت در دنیای مدرن اشاره دارد.
جستجوی معنا:
شخصیتها در تلاش برای یافتن معنا و ارتباطات واقعی هستند. این جستجو در بطن داستان مینشیند و سوالاتی را درباره هدف واقعی کار و زندگی مطرح میکند. آیا ما فقط برای کارکردن آمدهایم یا هدفی بزرگتر داریم؟
سریال تفکیک (Severance) چقدر واقعی است؟
دنیای سرد و خشنی که در شرکت لومن وجود دارد، حاصل تخیل نویسنده و کارگردان سریال است. اما میتوانیم فکر کنیم فرای تصویر کاریکاتور گونه آن چه واقعیت هایی درباره زندگی سازمانی نفهته است.
آیا چنین جداسازی ظالمانهای بین طبقه اربابان خداگونه و طبقه کارکنان که مجبور به اطاعت مطلق هستند و هیچ انتخابی ندارند، نمایی از دنیای واقعی ماست؟
آیا تصویر هیاتمدیرهای که رفتاری خداگونه دارند و کسی تصویر آنها را نمیبیند نمادی از افزایش فاصله قدرت و جایگاه انسانی در هرم سازمانی است؟
پاسخ به این سوالات ساده نیست ولی شاید نگاهی به آمار روشنگر باشد.
شکاف قدرت و ثروت بین مدیران و کارکنان
طبق گزارشی از Economic Policy Institute، در اواسط دهه ۱۹۷۰ مدیران عامل شرکتهای آمریکایی حدودا ۲۰ برابر کارگران معمولی حقوق و مزایا دریافت میکردند. اما در سال ۲۰۲۰ نسبت دستمزد مدیرعاملان شرکتهای بزرگ به کارگران معمولی تقریباً ۳۴۴ برابر شده است.
افزایش شکاف دستمزد، نشاندهنده تغییرات ساختاری در بازار کار و اقتصاد، تمرکز بیشتر سرمایه و درآمد در دست گروهی خاص و بهطور کلی نابرابری شدید در قدرت و ساختار سازمانی است. چنین شکاف بزرگی به راحتی میتواند فضایی برای خشونت سفید علیه کارکنان ایجاد کند. فضای خشن و سرد سازمانهای سود محور کارکنان را به مرز مشکلات روانی عمیق، استیصال، بیهدفی و نارضایتی گسترده میرسانند. به این ترتیب شاید دنیای سریال Severance خیالی و دور از واقعیت نباشد.
دیدگاهتان را بنویسید